جدول جو
جدول جو

معنی برگ بو - جستجوی لغت در جدول جو

برگ بو
غار، درختی بزرگ و تناور با گل های ریز و سفید و برگ های درشت و دراز شبیه برگ بید و طعم تلخ و خوش بو که در شام و برخی کشورهای دیگر می روید و می گویند تا هزار سال عمر می کند، میوۀ این گیاه به اندازۀ فندق با پوست نازک و سیاه رنگ و مغز چرب و خوش بو و زرد رنگ است و پس از کهنه شدن سرخ تیره می شود، برگ و پوست و میوۀ آن در طب به کار می رود، دهم، دهمست، دهمشت
تصویری از برگ بو
تصویر برگ بو
فرهنگ فارسی عمید
برگ بو
(بَ گِ)
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه می باشد، و آن گیاهی است دوپایه، برگهایش منفرد، کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 4/5 سانتیمتر میرسد. (فرهنگ فارسی معین). آنرا آس بری نیز گویند. قدما آنرا نشانۀ قهرمانی و لیاقت می دانستند. برگهای آن برای معطر ساختن غذا، آشها، و ترشیها بکار میرود. ستۀ آن بسیار کوچک و کروی است، و حب الغار نامیده میشود. (از دایره المعارف فارسی). بساک یونانیون از شاخ این درخت بود. (یادداشت دهخدا). رند. غار. شجرالغار. دهم. دهمست. عمار. ذاقی
لغت نامه دهخدا
برگ بو
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه میباشد و آن گیاهی است دو پایه. برگهایش منفرد کامل و کناره هایش کمی موج دار است. طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 5، 4 سانتیمتر میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
برگ بو
گیاهی از تیره غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که به صورت درختچه می باشد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برگ نو
تصویر برگ نو
درختچه ای از تیرۀ زیتونیان، با برگ های درشت و بیضی شکل که همیشه سبز و گل هایش سفید و معطر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
برگ درخت بید، نوعی پیکان شبیه برگ بید، برای مثال بدی گر خود بدی دیو سپیدی / به پیش بیدبرگش برگ بیدی (نظامی۲ - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگ پو
تصویر گرگ پو
پوینده و دونده مانند گرگ، گرگ تاز، گرگ دو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگ سبز
تصویر برگ سبز
کنایه از چیزی کم بها که از روی محبت به کسی هدیه می دهند، برای مثال بینوایان را به برگ سبز گاهی یاد کن / چون ز نیرنگ جهان خرج خزان خواهد شدن (صائب - لغت نامه - برگ سبز)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
مرکّب از: بر + او، علیه کسی. به زیان کسی. ضد او
لغت نامه دهخدا
(بَ رِ)
مرادف بر رخ. یک سمت رو. کنایه از رخسار. (آنندراج) :
گذشت از آن بر رو زلف با خطش سر زد
کنون نهاده ز هر حلقه چشم بر کمرش.
کلیم (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دُو)
کنایه از دویدن آهسته و بسرعت رفتن و پویه کردن و قطره زدن باشد و به عربی هروله گویند. (برهان). گرگ پوی. گرگ تاز:
کهنه گرگاویی برابر داشت
کرد در پای و گرگ دو برداشت.
جامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بی بِ)
زنگ برج پارلمان (کاخ وستمینستر) در لندن، به وزن 13/5 تن که در 1858 میلادی ریخته شده است، نام ساعت عظیم برج مزبور. (دائره المعارف فارسی) ، نام صوت ساعت مزبور که از دستگاه بی بی سی لندن در ساعات شبانروز در جهان پخش شود
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش رودبار شهرستان رشت واقع در دوهزارگزی شمال رودبار متصل به قصبۀ تکلیم. این ناحیه کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. آب از رود دوگاهه. محصول آن غلات و زیتون و شغل اهالی زراعت و مکاری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
نام یکی از دهستان های ششگانه بخش حومه شهرستان ارومیه است، واز 59 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و قراء مهم آن عبارتند از: قریۀ امام زاده (مرکز دهستان) ، ایدیر، کوی تپه، دیگاله، بوینی یرغونلو، میارق، اسلاملو، بالدرلو، قطورلار، گمچی، کردلر، لله لی. سکنۀ آن 12620 تن. آب آن از چشمه سارها و رود خانه برگشلو (شهرچای) و بعضی دیه های آن از آب برف و باران، و محصول عمده آن غلات، سبزه، کشمش، توتون، حبوب، چغندرقند و محصول دامی است. نام این دهستان بنام رود خانه برگشلو (شهرچای) معروف گردیده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، در لهجۀ گیلکی، چوبی را گویند که پارچه ای ملون بر بالای آن بندند و در میدان نصب کنند برای آگاهی روستاییان از کشتی و آمدن به تماشا. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ)
بیدبرگ. ورق درخت بید. (فرهنگ فارسی معین) :
بدی گر خود همه دیو سپیدی
به پیش بیدبرگش برگ بیدی.
نظامی.
- مثل برگ بید، لرزان. زرد. (امثال و حکم دهخدا) :
دلاوران و یلان گشته زرد از انده
چو برگ بید که بر وی دم خزان بجهد.
جمال الدین عبدالرزاق.
همی لرزد بخود بر بید گوئی برگ بیدستی
همی پیچد بخود بر رمح گوئی خیزران آمد.
کمال اسماعیل.
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ سَ)
ورق سبزرنگ.
لغت نامه دهخدا
(بَ گِنَ / نِ)
ورق نی.
لغت نامه دهخدا
(بَ گِ نَ / نُو)
درختچه ایست که بزمستان خزان نکند و برگهای شکننده دارد. این درختچه در سواحل آستارا و جنگلهای ارسباران دیده میشود. (یادداشت دهخدا). درختچه ایست از تیره زیتونیان که برگهایش بیضوی و نسبهً طویل و دایمی است. گلهایش سفید و معطرند و در انتهای ساقه قرار دارند. درحدود 20 نوع از این گیاه شناخته شده که تعدادی از آنها در جنگلهای شمالی ایران و نواحی آستارا وجود دارند. این گیاه بعنوان درخت زینتی نیز کاشته میشود. مندارچه. نوار ابیض. یاسم. فغو. (فرهنگ فارسی معین) ، قی کردن. بالا آوردن. (فرهنگ لغات عامیانه). استفراغ کردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد بو
تصویر بد بو
متعفن، گندیده، عفن
فرهنگ لغت هوشیار
مانند گرگ دویدن هروله: کهنه گر گاویی برابر داشت کرد در پای و گرگ دو برداشت. (جامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
ورق درخت بید، نوعی از پیکان تیر که آنرا بهیئت برگ بید سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ سبز
تصویر برگ سبز
ورق سبزی از گیاهان که درویشان نیاز کنند، هدیه کوچک و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برو بوم
تصویر برو بوم
زمین سرزمین بوم و بر
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از تیره زیتونیان که برگ هایش بیضوی و نسبه طویل و دایمی است. گلهایش سفید و معطرند و در انتهای ساقه قرار دارند. در حدود 20 گونه از این گیاه شناخته شده که تعدادی از آنها در جنگلهای شمالی ایران و نواحی آستارا وجود دارند. این گیاه بعنوان درخت زینتی نیز کاشته میشود مندارچه. نوار ابیض باسم فغو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگ سبز
تصویر برگ سبز
((بَ گِ سَ))
مجازاً هدیه کوچک و ناچیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگ بید
تصویر برگ بید
((بَ گِ))
نوعی از پیکان شبیه برگ بید
فرهنگ فارسی معین
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
بوی تند، بوی عرق و چربی بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
لرگ، او
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب مرگ آور، نوعی نفرین است
فرهنگ گویش مازندرانی
منطقه ای تاریخی با آثارباستانی قابل اعتنا در شرق لاشک نور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
بدون بو، بی بو
دیکشنری اردو به فارسی